شایا جان:
رشته ها که خوب و بد ندارند؛ همه ی رشته ها خوب اند و مفید و مسلماً لازم؛ این ماییم که باید تصمیم بگیریم که به کدوم یکی بیشتر علاقه داریم.
متأسفانه ما با خیلی از رشته ها آشنا نیستیم و در موردشون قضاوت شخصی می کنیم: من تا چند هفته پیش فکر می کردم که مثلا توی مقطع دکتری تربیت بدنی، درباره این صحبت می کنند که تور دروازه ی هندبال چندتا سوراخ داره، یا یه همچین چیزایی! از قضا با یه دوستی آشنا شدم که رشتش همین بود و گفت من تزم درباره "حرکت شناسی" ماهیچه های بدنه و اینکه چه جوری میشه از طریق هوش مصنوعی و مهندسی کنترل از اونها ایده گرفت! حالا فرض کنید یه همچین آدمی مشاور یه انیماتور بشه چی میشه!!!
منظور اینکه باید "شناخت شناسی" رو یاد بگیریم و فکر نکنیم هر برداشتی که ما از هر رشته ای داریم درسته. مثلا شما می تونی پنج خط در مورد یه رشته ای مثل مهندسی معدن یا مهندسی آبخیزداری یا رشته اقیانوس شناسی یا کویرزدایی یا جغرافی یا هواشناسی یا حشره شناسی یا مردم شناسی یا قوم شناسی یا جامعه شناسی توضیح بدی؟!؟
البته این خیلی هم تقصیر ما نیست، وقتی توی دفترچه معرفی رشته های کنکور می نویسه ط ص پلی است میان هنر و صنعت که فلان، این شد راهنمایی؟
اصلا دقت کردید چرا اکثریت قبول شدگان رشته پرستاری را اونایی تشکیل میدند که نتونستند پزشکی یا دندون یا داروسازی قبول بشن؟ چرا یه رتبه یک کنکور تجربی نمیره رشته پرستاری؟ چرا یه رتبه یک ریاضی نمیره ریاضی محض؟ چرا یه رتبه یک انسانی نمیره تاریخ بخونه (البته از زمانی که این شومن های تاریخ گو و تاریخ ساز پاشون به تلویزیون باز شده، گویا یه سری علاقه مند شدند به این رشته)؛ چرا اکثر بچه های نقاشی رو کسایی تشکیل میدند که توی رشته گرافیک قبول نشدن؟
ما تو درس علوم تجربی اول راهنمایی مون یه درس داشتیم در مورد فیسیون و فیزیون هسته ای و پلوتونیم و کربن 12 و 14 یا توی سوال های تکلیف شب اول اومده بود چرا برای ساخت پل از پرچ استفاده می کنند؛ ما که نمی دونستیم پرچ چیه که هیچ، معلممون هم به زور می دونست، یا من تا حالا حتی یه بار هم موضوعی برام پیش نیومده که از این بحث زیبای شکافت هسته ای در پلوتونیوم بهره ببرم!!
از درس هنر هم که متنفر بودم و به نظرم احمقانه ترین درس بود، چون معلم ریاضی مون اونو درس می داد و می گفت یک سکه بذارید زیر کاغذ و روشو سیاه کنید بعد نمره ریاضی مونو کپی پیست می کرد برای هنر! من نمی دونم که مثلا تشبیه سلول به تخم مرغ و بحث سیتوپلاسم و پروتوپلاسم، مثال بود که برای توضیح توی درس کتاب تعلیمات دینی اومده بود؟ مثل اینه که شما اول به یه نفر انتگرال یاد بدی بعد از روی اون بخوای مشتق گرفتن رو براش تعریف کنی! من خودم تا دو سه سال پیش فکر می کردم کل تخم مرغ از یه دونه سلول بزرگ تشکیل شده (البته الان هم زیاد مطمئن نیستم ولی گویا بیشتر از یه دونه سلول داره). منظور اینکه این عدم شناخت از رشته ها، خیلی هم تقصیر ما نیست. واسه همینه که اکثرا یا شغل بابا و دایی و عمو رو بش علاقه مند می شن یا میخوان خلبان و آتش نشان و پلیس بشن و شبا که ما می خوابیم، با دزدا خوب بجنگن!!
من دوباره چونم گرم شد... ببین مخلص کلوم، به نظرم یه راه داری:
... تصور کن الان پنجاه سالته (یه آدم پنجاه ساله دور و برت پیدا کن)، بعد ببین دوست داری اگه پنجاه سالت شد، چی باشی، نه اینکه چیکاره باشی؛ شاید اصلاً به این نتیجه رسیدی که نمی خواهی بری دانشگاه درس بخونی و ترجیح میدی هر چی رو که دوست داری و لازم داری، خودت مطالعه کنی ولی راننده سیر و سفر باشی؛ شاید یه رشته ای دوست داری که وجود نداره و خودت باید با خوندن چندتا رشته اونو بسازی؛ شاید دوست داری بری کف بازار کار کنی و بری تو کار "بیزینکس"!!!
آموزش و پرورش در قبال معرفی رشته ها به ما یه وظایفی داشته که متاسفانه با کیفیت قابل قبولی اونارو انجام نداده، شما محکوم به این وضعیت ناخواسته ای؛ حالا باز شماها یه خورده وضعیت تون بهتره، من گهگاهی با خودم می گم:
چرا بعضی از متولدین دهه شصت، اینقدر از همه طلبه کارن؟ بعد می بینم که خوب، حق هم دارند! آره عزیز، ما از جامعه طلبه کاریم، ما حق داشتیم که دانش آموز باشیم ولی مجبور بودیم که تحت لوای یک دانش آموز، مثل یه سرباز فکر کنیم، تا به هر حال در نهایت هر وضعیتی که برای مملکت پیش اومد، سهم و منافع برخی افراد که کل کشور رو ارث پدری شون می دونستند حفظ بشه! حالا ما موندیم معلق بین زمین و هوا؛ درست مثل ذره های ماست، وقتی که یه بطری دوغ رو محکم تکونش داده باشی!
زندگیه دیگه، میگذره.