شنیدن خبر محرومیت تیم تکواندو دختران مسلمان ایالت کبک کانادا از شرکت در مسابقات ، تا آن اندازه بر الهام سید جواد تأثیر گذاشت که مصمم شد پوششی را طراحی کند تا به این وسیله این دختران را بار دیگر روانه میدان مسابقه کند. الهام سید جواد از سال ها پیش به همراه خانواده اش در شهر مونترال کانادا زندگی می کند. وی در دوران دانشجویی خبری را می شنود؛ خبری تا آن اندازه تأثیرگذار که زمینه ساز خلق طرحی می شود که یک سال بعد نام او را در رسانه های کانادا مطرح می کند. این پوشش از لحاظ ایمنی به ورشکار صدمه نمی زند و گرم نیست و همچنین طراحی کلاه آن به نحوی است که با کشیده شدن دست جدا نمی شود.
در تاریخ 12 مرداد 1390، ساعت 9 صبح، و از طریق Skype مصاحبه گزارشگر طراحی صنعتی با خانم الهام سید جواد طراح و موسس IQO دیزاین در دفترشان واقع در مونترال آغاز گردید. این گپ دوستانه حدود یک ساعتی به طول انجامید که بخش های برگزیده ای از آن در ادامه این مطلب تقدیم حضور شما می گردد:
نام و نام خانوادگی: الهام سید جواد
سال تولد: 1362
تحصیلات:
· کارشناسی علوم پایه
· کارشناسی طراحی صنعتی، دانشگاه مونترال
یک مقدار از سوابق تحصیلی ات برای ما بگو:
من در کالج، علوم پایه خوندم و بعدش تصمیم داشتم که مهندسی صنایع بخونم، اما وقتی که کالج تموم شد، برنامه ام رو عوض کردم و طراحی صنعتی خوندم. از انجایی که همیشه رشته ام علوم بود و راجع به ریاضی و فیزیک، مجبور شدم که یک دوره دوساله هنر بخونم که بتونم پورتفولیو خودم رو آماده کنم، و بعدش تونستم از دانشکده دیزاین در رشته طراحی صنعتی پذیرش بگیرم و حدود دو سال پیش فارغ التحصیل شدم.
چطور شد که فکر تولید این چنین محصولی به ذهنت رسید؟
در سال 2007 بود که تیم تکواندوی زنان مونترال به خاطر روسری که استفاده می کردند از مسابقات حذف شدند به خاطر اینکه این روسری ها مطابق با قوانین ایمنی نبود و داور ایراد گرفت. این خبر در همه جا از رادیو و تلویزیون گرفته تا روزنامه ها پخش شد و یک سال بعد در 2008 که من در سال سوم طراحی صنعتی بودم و اجازه این رو داشتم که سوژه خودم رو انتخاب کنم تصمیم گرفتم این موضوع رو انتخاب بکنم و لباسی طراحی کنم که هم ایمنی باشه و هم جوابگوی نیاز این دختر ها باشه.
خوب بعد از اینکه این سوژه رو انتخاب کردی از چه روش های تحقیقی استفاده کردی که نیاز ها و مشکلات واقعی ورزشکارانی که حجاب داشتند رو تشخیص بدی؟
با تماس های زیاد بالاخره تونستم اجازه ها رو بگیرم و در چندین جلسه از تمرین های تکواندی این بچه ها شرکت کنم. یک سری سوالاتی هم تهیه کرده بودم که هم از مربی و هم از خود ورزشکاران می پرسیدم. در تمام تمرین می نشستم و اونها رو با لباسی که داشتند تماشا می کردم تا دقیقا بفهمم که مشکلات چیه، و بشنوم و ببینم که خودشون چی میگن، و من خودم به عنوان یک نفر از بیرون چی میبینم، و تمام این مشکلات رو تحت بررسی قرار دادم، و در حدود 20 مدل مختلف طراحی کردم که به این مشکلات جواب بده تا تونستم به مدل آخر برسم که باعث شد در سال 2009 بعد از دو سال تیم تکواندو مونترال با لباس ResportOn بر روی زمین ورزش حاضر بشه، من خودم هم اونجا بودم و تمام خوشحالی دنیا رو در وجودم احساس می کردم.
آیا اساتید و همکاران دیگه ای داشتی که تو این پروژه بهت کمک کنند؟
این یک پروژه فردی بود و فقط خودم بر روی پروژه کار می کردم، البته اساتید دانشگاه هم به من کمک کردند. استاد دانشگاهی که در این پروژه مدیر من بود خانم Denis Roy بود که خودش در زمینه پارچه و لباس ها تخصص داشت و بیشترین حمایت و کمک رو هم همین استاد از من کرد و از بهترین اساتید من بود.
چی شد که تصمیم گرفتی شرکت خودت و برند ResportOn رو به وجود بیاری به جای اینکه طرحت رو به یکی از شرکت های بزرگ طراحی لباس ورزشی مثل Nike پیشنهاد بدی؟
سال آخر دانشگاه و حدود دو ماه مونده به پایان تحصیلاتم، توی دانشگاه یک کنفرانس برگزار شد که درباره کسایی بود که می خواهند بعد از تحصیل کمپانی های خودشون رو افتتاح کنند. بعد از اینکه توضیحات سخنران کنفرانس تموم شد از جمعیت که چیزی حدود 100 نفر بودند پرسید که چه کسایی قصد دارند که بعد تحصیل کمپانی خودشون رو تأسیس کنند؟ شاید حدود هفت هشت نفر دستشون رو بالا بردند ولی من تو صندلیم رفتم پایین تر چون اصلا فکر نمی کردم چه اون موقع و چه در آینده بخوام کمپانی خودم رو داشته باشم و اصلا آمادگی هم نداشتم چون کار خیلی بزرگی بود و بودجه می خواست و دیگه هیچ شب و روزی نداشتم و اینقدر بزرگ بود که آدم خارج از توانائیش می بینه مخصوصا اینکه تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شدی و اصلا نمیدونی دنیای بعد دانشگاه چی هست!
اما در نمایشگاه سال چهارم که برای ارائه کار پایان نامه مون داشتیم و تمام سال رو بر روی اون کار کرده بودیم و تمام رسانه ها و طراحان معروف برای بازدید پروژه های ما حضور داشتند، یک سرمایه گذار کبکی با من صحبت کرد و به من گفت که پروژه منو خیلی دوست داره (پروژه Flocoov) و می خواهد که از نظر مالی حمایتم کنه که بتونم کمپانی خودم رو باز کنم ، و منم شوکه شده بودم و گفتم که این تصمیم خیلی بزرگی هست و باید راجع بهش فکر کنم. حدود یک هفته بعد باهاش تماس گرفتم و پیشنهادش رو قبول کردم.
تصمیم خیلی سختی بود، چون تمام زندگیم رفته بودم مدرسه، دبستان، دبیرستان، کالج، دانشگاه، و میبینی که حدود 25 ساله که داری میری مدرسه، و روز فارغ التحصیلی آخرشه، و میگی خوب حالا از فردا باید چه کار کنم؟ این ترسی بود که همه ما از جمله من داشتیم و احساسی که چند سال پیش نسبت به امروزم داشتم خیلی متفاوت بود از اون چیزی که امروز باهاش درگیرم.
حدود دو ماه بعد از تأسیس شرکت ام، مربی تیم تکواندوی مونترال با من تماس گرفت و گفت که بالاخره تونسته اند که با کمک مربی های دیگه در دنیا که پشت این قضیه هستند و پیگیری های مکرر قانون فدراسیون تکواندو رو تغییر بدهند چون قبل از اون حتی خود فدراسیون هم به بچه ها اجازه نمی داد و میگفت که هیچ چیزی دور کلاه نمی توانید بپوشید. و حتی به همین دلیل مدیر پروژه دانشگاه من هم به سختی مضوع پروژه من رو قبول کرد چون میگفت که مطمئن نیست که من بتوانم این سوژه رو انتخاب کنم چون اصلا قانون این اجازه رو نمی داد. و من در جوابش گفتم که قانون این اجازه رو نمیده چون لباسی طراحی نشده که این ایمنی رو داشته باشه، و من می خوام این لباس رو طراحی کنم و ببرم به فدراسیون و بگم حالا با این قانون چه کار می کنید! بعد از این ماجرا ی تغییر قانون و حدود دو ماه بعد از تأسیس شرکت من، مربی این تیم از من خواست که برای بچه های تیم ResportOn رو طراحی کنم، و ما مجبور شدیم پروژه قبلی رو فعلا متوقف کنیم و کار به روی ResportOn به طور تخصصی شروع شد.
از همون روز مسابقه تکواندو که بچه ها لباس ResportOn رو پوشیدند، تمام رسانه های بین المللی، تلویزیون، رادیو و روزنامه ها شروع به تماس با من کردند و این کار بزرگ و بزرگ تر شد طوری که من اصلا تصورش رو هم نمی کردم. روز و شب ایمیل هایی از رسانه ها و ورزشکاران مختلف می گیرم که می خواهند در مورد لباس ResportOn بپرسند، ورزشکاران برام می نویسند که مرسی که به یاد ما بودی و من اصلا نمی دونم چطور شد که این همه نسبت به این محصول توجه نشون داده شد و هنوز هم میشه.
هیچ کاری برای ثبت این محصول کردی؟
ا ز سال 2008 و همون اوایل کار و وقتی که من هنوز دانشجو بودم، خود دانشگاه دید که این کار خیلی جالبه و تصمیم گرفت که اون رو به ثبت برسونه، و دانشگاه هنوز داره روش کار می کنه و همه قسمت هاش حتی اسمش هم به ثبت رسیده.
با اینکه محصولت خیلی جا افتاده و خیلی ها میشناسنش، آیا از هیچ روش خاصی برای بازاریابی و معرفی اون به افراد و ارگان های مختلف استفاده می کنی؟
از همون اول با توجه بسیار زیادی که از رسانه ها گرفتیم، کار در جاهای مختلف دنیا دیده شد و با زبان های مختلف راجع بهش صحبت شد، که باعث شد محصول به خودی خود خود جا بیفته و من کار زیادی در زمینه بازاریابی و معرفی محصول نکردم. و می تونم صادقانه بگم که از همون اول هیچ چیزی تو دست های من نبود و کار خدا بود که این پروژه به جائی که امروز هست رسیده و من نگران آینده اش هم نیستم اگه خدا خواسته و تا اینجا رسیده حتما در آینده هم خوب جلو خواهد رفت.
تو سایت اعلام کردی که تمام مراحل ساخت و تولید در کانادا انجام می شه، میتونی یک مقدار از نحوه تولیدت برای ما بگی؟ آیا کارگاهی داری یا اینکه کارها رو سفارش میدی به جای دیگه ای؟
از چین و یک سری دیگه از کشور های خاورمیانه پیشنهاد های زیادی داشتم که شرکت هایی می خواستند مسئولیت تولید این محصول رو به عهده بگیرند ولی من از همون اول این پیشنهاد ها رو رد کردم چون برای من خیلی مهم بود که با آدم های که دور این کار هستند و می خواهند اون رو تولید و پخش بکنند به طریق انسانی و عادلانه رفتار بشه. محل تولید ResportOn در همین جا و در مونترال است و یک کارخانه بزرگی که با کمپانی های خیلی بزرگ کار می کنه و متاسفانه من نمی تونم اسمش رو بگم، محصول رو تولید میکنه و پخش هم در کانادا هست. معمولا من چیزهایی رو که می خوام مثل اندازه ها، رنگ ها و همه جزئیات رو به کارخانه میگم، بعدش اونها یک پروتوتایپ برای من تهیه می کنند و من اونو بررسی می کنم و بهشون میگم که چه تغیراتی باید روش انجام بشه. این مرحله چند بار تکرار می شه تا به اون طرح نهایی برسیم و بعد اونها تولیدش می کنند.
توی بلاگ سایت نوشتی که حتی نیروهای پلیس هم به ResportOn علاقه نشون دادند. آیا برنامه خاصی داری که بتونی این محصول رو برای کاربران دیگه غیر از ورزشکار ها سازگار کنی؟
حتما... به نظرم توی طراحی، آدم نمیتونه بره یک گوشه و بگه خوب من می خوام این چیز رو طراحی کنم و فکر کنه که ایده اون به درد بقیه هم می خوره. برای همین من همیشه سعی می کنم گوشم باز باشه و نیازهای بچه ها و ورزشکاران رو بشنوم و محصول رو برای اونا طراحی کنم چون اونها می خواهند ازش استفاده کنند. و مطمئنا لباس پلیس با لباس ورزشکاران خیلی فرق داره، ولی وقتی پلیس با ما تماس گرفت اونها هم از همون نمونه ای که ما برای ورزشکاران ارائه داده بودیم خوششون اومده بود و تماس گرفتند گفتند که اگر بتونیم چند تا پروتوتایپ براشون بفرستیم، و ما این پروتوتایپ ها رو با رنگ پلیس، و تمام مشخصاتی که می خواستند براشون تهیه کردیم و فرستادیم و اونها یک مقدار از نظر ایمنی و راحتی روی پروتوتایپ ها کار کردند و بعد از چند ماه لباس رو قبول کردند و امروز یک دانشجوی پلیس محجبه در استرالیا از این لباس در تمریناتش استفاده می کنه.
به نظرت سخت ترین مرحله تولید چی هست؟
سخت ترین مرحله تولید این هست که وقتی آدم جوون هست همه ممکن یک جورایی جدی نگیرنش. دوم اینکه وقتی تجربه نداری و تازه داری شروع میکنی مرتب اشتباه می کنی و باید همش از اشتباهاتت درس بگیری، و آدم باید سعی کنه این اشتباهات رو کم کم از بین ببره و سومین چیز که به نظرم سخت ترین چیز بود، این هست که وقتی جوون هستی بودجه زیادی نداری و می خوای با بودجه کم اون چیزی که تو سرت هست رو با یک کیفیت خیلی عالی به اجرا در بیاری و لازم داری با کسی کار کنی که بتونه اون چیزی که تو توی سرت داری و یا روی کاغذ کشیدی رو به واقعیت برسونه و برای تولید متوجه بشه. وقتی میزان تولیدت کم و محدوده، سازنده هاجدی نمی گیرنت چون تولید کم با کیفیت بالا سخت تر و طولانی تر هست. در نتیجه همش باید دنبال سازنده ها بدوی چون کارت برای اونها سود زیادی نداره باید ازشون بخواهی که کار آخری که بهت تحویل می دهند کاری باشه که واقعا خودت می خواستی.
هیچ برنامه داری که بتونی در دراز مدت قیمت ResportOn را کاهش بدی، چون ممکن که این محصول با قیمت 60 دلار برای خیلی از زنان و دختران ورزشکار مخصوصا تو کشورهای اسلامی غیر قابل پرداخت باشه؟
اگه نظر شخصی من رو بخوای من دوست دارم که اصلا مجانی این محصول رو به همه بدم و از همون اول اصلا هدف من این نبود که بخوام پول بسازم و از همون فروش های اول احساس بدی داشتم که دارم از این کار پول درمی آرم، چون تنها هدف من این بود که این بچه ها رو روی زمین ورزش ببینم که وقتی این اتفاق افتاد من به هرچی می خواستم درخودم رسیدم. اما سرمایه گذارم که خودش یک آدم اقتصادی هست همیشه به من می گفت که اگه تو یک ایده داری که میدونی می تونه باعث کمک به دیگران بشه و باعث بشه زندگی بهتری داشته باشند و اگه بخواهی بهشون کمک کنی باید بتونی کمپانی ات رو بچرخونی و برای این کار باید پول در بیاری. برای اینکه این محصول تو کانادا تولید و پخش می شه قیمت اش ممکنه که یک مقدار بالا باشه مخصوصا برای کشورهایی که ارزش پولشون از دلار کمتره، با این حال من سطح سود خودم رو تا جائی که تونستم پایین آوردم که بتونم محصول رو با همین قیمت نگه داریم. و اگر با محصولات مشابه که در بازار هست مقایسه کنیم تقریبا در محدوده همین قیمت ها هستند. 100% دوست دارم که وقتی در کشورهای دیگر هم پخش شد بتونیم قیمت های پایین تری برای اونها داشته باشیم. تعدادی از فرشنده های بزرگ از خاور میانه با ما تماس گرفته اند که نماینده فروشنده لباس در اون کشورها باشند و مطمئن هستم راه هایی هست که بشه قیمت رو برای اونها پایین تر آورد.
چه آینده ای برای خودت و شرکتت در چند سال آینده ترسیم می کنی؟
ما در حال حاضر می خواهیم شروع کنیم که کارمند و طراح استخدام بکنیم، چون الان خیلی از کارهایی که ربطی به طراحی نداره رو من خودم باید انجام بدم و دوست دارم که فرد دیگه ای که این کارها رو بلده و دوست داره رو استخدام کنم تا من بتونم به طراحی برگردم، همینطور در آینده نزدیک تصمیم داریم که از دانشگاه ها کار آموز بپذیریم.
هیچ وقت نمی تونم فکر کنم که دقیقا در چند سال آینده چه اتفاقی میافته ولی من خودم دوست دارم که کارهای دیگه و پروژه های دیگه برای بهتر شدن شرایط زندگی مردم چه ایرانی و چه خارجی رو اجرا بکنم. در تمام طول دانشگاه هم دوست داشتم موضوعاتی رو انتخاب کنم که نه فقط از طریق زیبایی بلکه از نظر کاربردی بودن به بهتر کردن زندگی در یک جامعه کمک کنند، و دوست دارم که سوژه بعدی من هم همینطور سرو صدا کنه و چند تا زندگی کوچک دیگه رو هم بهبود ببخشه.
همه نام الهام سید جواد رو با ResportOn می شناسن ولی ما در بیوگرافی تو خوندیم که دو تا محصول دیگه هم طراحی کردی که جایزه هایی رو به خودشون اختصاص دادند میتونی اونا رو به طور خلاصه معرفی کنی؟
اولین پروژه که Flocoov بود که یک چیز پوشش مانندی هست که برای مادرانی طراحی شده که می خواهند در محل های عمومی به کودک خود شیر بدهند، این پوشش یک حریم خصوصی و صمیمی ایجاد می کنه که مادر میتونه روی شونه بیندازه و به راحتی به بچه شیر بده. پارچه ای که برای طراحی این لباس استفاده شده خیلی از مشکلاتی که پارچه های مشابه برای این کار دارند رو بر طرف می کنه، جنس پارچه طوری انتخاب شده که به بچه اجازه میده نور داشته باشه و نفس بکشه، و همینطور برای مادرهای جوان بین 20-35 که تو مد هستند طراحی شده که بشه به طور زیبایی روی شانه مادر قرار بگیره و بعد از شیر دادن میتونه به 25 مدل مختلف استفاده بشه، و دیگه لازم نیست مادر اونو ببنده و بذاره تو کیف بچه. پروژه دیگه که اصطبل نام داره، یک پروژه گروهی و سه نفره بود و پایگاهی بود برای کامپیوترهای شخصی، مثلا موقع استفاده از لپ تاپ، ممکن لیوان آب کنار اون بریزه روش، و سیم هاش ولو هستند، و داغ می شه و از این جور اتفاقات، این پایگاه میره زیر کامپیوتر و به راحتی هم توی کیف جا میشه، و این مشکلات کامپیوترهای شخصی رو حل میکنه.
هیچ پیشنهاد خاصی برای طراحان جوان مثل خودت که تازه دارند فارغ التحصیل میشند و ممکنه به این زمینه علاقه داشته باشند داری؟
چیزی که برای خود من جالب بود این بود که از همون اول همه در دانشگاه به ما می گفتند که اگه آمدید اینجا که بخواهید پول بسازید و برید بیرون دانشگاه و پولدار بشید لطفا از اینجا برید! چون اینجا نه پولی هست و نه کار زیادی بیرون از اینجا منتظر شماست. وقتی هم که فارغ التحصیل شدیم 80% بچه هایی که باهم از دانشگاه اومدیم بیرون وارد کارهای دیگه و غیر از طراحی شدند، البته نمی خوام منفی باشم و فقط می خوام واقع بین باشم، و از اون 20 % هم نصف شون به صورت تکنسین کار می کنند یعنی یا نقشه میکشن، یا مدل سازی و یا کارهای کامپیوتری رو انجام می دهند و خودشون طراحی مستقیم نمی کنند. این چیزی هست که همه باید بدانند و فکر نکنند که حالا چون طراحی خوندند بعد از دانشگاه حتما طراحی خواهند کرد مگر اینکه بتونن کمپانی خودشون رو باز کنند که اونهم ریسک های خودش رو داره و حتما باید کمک های مختلف، مخصوصا کمک مالی و کمک قانونی داشته باشند که بتونند کار رو به پیش ببرند، و حواسشون باشه که بی برنامه این کار رو شروع نکنند که ممکنه فقط باعث خرج و بدبختی براشون بشه.
ولی چیزی که از اون اول به ما نگفتند این بود که هرچی که تو دانشگاه هست خیلی تئوریک هست و چیزی که توی دنیای کار میبینی ربطی به دانشگاه نداره و دو دنیای کاملا متفاوت هستند. برای همین از همون اول سوژه هایی که انتخاب می کنند سوژه های مختلف باشه و خودشون رو با مواد و تکنولوژی های مختلف از چوب و پلاستیک و فلز و غیره درگیر کنند، چون هرچه کارهای مختلف تر و متنوع تر در زمینه صنعت انجام بدند کمکی می شه که بعدا موقعیت های استخدام بیشتری داشته باشند.
آیا هیچ کتابی ، فیلمی، شخصی، و یا اتفاقی هست که همیشه در زندگی برات الهام بخش بوده و به عنوان الگو برات قرار گرفته باشه؟
خوب خیلی چیزا هستند که ممکنه برای آدم الهام بخش بوده باشند، ولی شخصی که همیشه برای من الهام بخش بوده و الگوی قشنگی تو ذهن من ساخته پدرم هست، موقعی که من خیلی کوچک بودم پدرم فوت کردند. و همون کوتاه مدتی هم که شناختمش به عنوان الگو انتخاب کردمش، چون اون شخصی بود که همیشه دوست داشت به همه کمک بکنه و وجودش یه فرقی داشته باشه و این همیشه الگوی ذهن من شده. و الهامی که الان هستم و باعث افتخار پدرم شدم به خاطر اینه که مطمئنم که اگه چیزی از خدا بخوای و قصد تو هم مثبت باشه به اون چیزی که می خوای و به اون جائی که تصمیم داری میرسی .
چه احساسی بهت دست داد وقتی که چند ماه پیش فدراسیون فوتبال دختران ایرانی رو از شرکت در مسابقات جام جهانی به خاطر پوشش اسلامی شون محروم کرد؟
خیلی ناراحت شدم مخصوصا به این دلیل که چند ماه قبل از اون با مسئول کل یونیفورم های ورزشی در ایران تماس گرفتم و بالاخره تونستیم ایشان را ببینیم، و گفتند که تمام لباس هایی که بچه ها در ورزش های مختلف دارند از طرف فدراسیون های مختلف تائید شده و هیچ نیازی به یک کمپانی از خارج ندارند که بخواد کمکی بکنه و بخواد طرحی رو بهشون بده! و من واقعاً برای فروش محصول نرفته بودم، بلکه چون واقعاً به ایرانی بودنم افتخار می کنم دوست داشتم که اول از همه هم وطنم این لباس رو مورد استفاده قرار بده و این محصول برای کشور خودمون باشه، و من با این نگرش جلو رفتم، تو ایران به هر دلیلی که هست این بچه ها لباس مناسبی ندارند که بتونند به طور حرفه ای در مسابقات بین المللی شرکت کنند برای همین، در این جریان فقط استعدادهای این بچه هاست که داره پایمال می شه چون فیفا میگه لباستون خوب نیست و مسئولین ایرانی هم میگن این لباسها خوبه و ماهم هیچ دسترسی نداریم که به طور مستقیم لباس رو به تیم های ورزشی برسونیم چون اجازه باید از بالا داده بشه و می تونید احساس کنید که چقدر ناراحت بودم وقتی این صحنه ها رو دیدم، ولی متاسفانه یک چیز هایی هست که تو قدرت آدم نیست و نمیتونی اونها رو عوض بکنی ، تنها چیزی که هست اینکه می دونیم خدا هست و هرچیز ی به یک علتی هست و باید بریم جلو ببینیم که بالاخره آخرش چی می شه. ولی من تمام تلاش خودم را می کنم که این لباس بالاخره در دسترس هموطنان خودم هم قرار بگیره.
در آخر الهام که با لهجه شیرینی تلاش می کند که کاملا فارسی صحبت کند می گوید که من شخصاً یک ایرانی هستم و به ایرانی بودنم افتخار می کنم و هر جای کره زمین هم که باشم از همه ایرانی ها می خوام که پشتیبان هم باشند چون هر کاری که بکنیم و هر جائی که باشیم در نهایت ایرانی هستیم و اگه بعضی جاها ایرانی ها از هم فرار می کنند ما این کار را نکنیم و هرجا که هستیم از هم حمایت کنیم و به خارجی ها نشون بدیم که ایرانی بودن یعنی چی! و در همین حین هم کاتالوگ های فارسی را که برای فدراسیون های ایرانی تهیه کرده بود و فرصت استفاده از آنها به او داده نشد را به ما نشان می داد.
منبع: گزارشگر طراحی صنعتی
وب سایت الهام سید جواد: http://www.resporton.com/en
راه های ارتباطی: اینستاگرام | کانال تلگرام | فیس بوک | تماس با ما |